۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

شرايط استاد و شاگرد

10 شرط براي شاگرد و 8 شرط براي استاد در كتاب «الميزان العمل» امام محمد غزالي (عارف متوفي قرن 505 هـ)بيان شده است كه متن زیر خلاصه ای ازآن است. اما خواندن اصل کتاب را به همه ی شما بزرگواران در صورتی که تا کنون آن را نخوانده اید توصیه می کنم. در جستجویم برای کتاب میزان، به کتابی با عنوان مجالس(انتشارات دانشگاه تهران) از احمد غزالی(عارف متوفی 520 هـ) با اهتمام جناب آقای احمد مجاهد برخوردم که مطالب آن همانطور که مترجم به درستی تشبیه می کند، «تازیانه» هایی سهمگین بر رهرو است، خواندن آن را پیشنهاد می کنم. اما شروط:

متعلم را وظایف بسیاری است که تفاضیل آن در ده وظیفه به اجمال در می آید:

وظیفه ی اول:

آن است که پاکی نفس را بر خوی بد برتری نهد، هم چنان که عبادت برای اندامهای بدن در نماز، جز با طهارت آن اندامها درست نیست، علم نیز عبادت نفس است و در لسان شرع، عبادت قلب به شمار می آید و جز با طهارت قلب و پاکی آن از خبائث اخلاق و کثافت های صفات، درست در نمی آید.

وظیفه ی دوم:

این است که از کارهای دنیوی بکاهد و از خویشان و فرزند و وطن دور شود، زیرا علاقه ها منصرف کننده اند و دل را مشغول می دارند. خداوند دو قلب در سینه ی شخص نگذاشته است.

وظیفه ی سوم:

آن است که بر علم و اهل آن تکبّر روا ندارد و به معلّم دستور ندهد، بلکه زمام امر خود را در تفضیل طریق تعلیم، به او بسپارد و به نصایح او اذعان کند، همان گونه که بیمار به توصیه های طبیب اذعان می کند.

وظیفه ی چهارم:

آن است که کوشنده در علوم نظری نباید نخست به اختلاف میان فرقه ها گوش فرا دهد و به شبهه های شک انگیز حیرت بخش توجه کند، به ویژه که هنوز از تمهید قوانین آن آگاه نشده است، چرا که این موجب سستی عزم او در اصل علم می شود و او را از حقیقت درک مأیوس می سازد.

وظیفه ی پنجم:

آن است که متعلّم هیچ یک از فنون علم و هیچ نوع از انواع آن را بی نگاهی فرو نگذارد: نگاهی که با آن بتواند بر غایت و مقصد و روش آن آگاهی یابد. آنگاه اگر عمر یاری کرد و موجبات فراهم آمد، تبحّر در آن را بطلبد. علوم همه با یکدیگر یاری دهنده و پیوند خورده اند و باید از آن ها بهره ور شد تا دشمن علمی به سبب جهل نسبت به آن نگردید. مردم دشمنان آن چیزهایی هستند که نمی دانند. خدای تعالی فرموده است:«وَ اِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هَذَا أفکٌ قَدِیمٌ».

وظیفه ی ششم:

آن است که متعلّم یکباره در فنون علم فرو نرود بلکه ترتیب را مراعات کند و از کمتر مهمّ بیاغازد و به بیشتر مهم بینجامد و در فنی وارد نشود، مگر آن گاه که فن پیش از آن را به خوبی آموخته باشد. علوم را ترتیب ضروری است و برخی از آنها طریق برخی دیگر است و موفق کسی است که این ترتیب و تدریج را رعایت کند.

وظیفه ی هفتم:

از آن جا که عمر، گنجایش همه ی علوم را ندارد، باید از هر چیز، بهترینش را گرفت، شمیمی از هر علم، کافی است و آنچه را که عمر اجازه می دهد، باید صرف علمی کرد که سبب نجات و سعادت است و غایت همه ی علوم است و آن معرفت الله بر حقیقت و صدق است.

وظیفه ی هشتم:

آن است که بدانی معنی اینکه بعضی از علوم، شریفتر از بعض دیگر است، چیست. شرف علم به دو چیز دانسته می شود: یکی به شرف ثمره ی آن، و دیگر به استحکام دلالت آن. مانند علم دین و علم طب. ثمره ی علم دین حیات ابدی است که پایانی ندارد. بنابراین، شریفتر از علم طب است که ثمره ی آن، حیات بدن است تا سرمنزل مرگ. اما اگر علم حساب را با علم طب مقایسه کنی، حساب به اعتبار استحکام دلالت آن، شریفتر از طب است و علم به آن ضرورتی غیر متوقّف بر تجربه است به خلاف علم طب؛ ولی علم طب، به اعتبار ثمره اش، شریفتر از علم حساب است، زیرا صحّت بدن، شریفتر از شناخت کمیّت مقدارهاست.

وظیفه ی نهم:

آن است که انواع علوم را به طور اجمال بشناسی که بر سه قسمت می شود: علم متعلّق به لفظ از حیث دلالت بر معنی، علم متعلّق به معنی مجرّد، و علم متعلّق به معنی به طور کلی.

وظیفه ی دهم:

برای متعلّم آن است که قصدش از آنچه می آموزد، کمال نفس و فضیلت باشد و از نظر آخرت، تقرّب الی الله عزّوجل را جستجو کند و قصد ریاست و مال و مباهات نزد سفها و دشمنی و پیکار با علما را نداشته باشد.

این بود وظایف متعلّم یا کسی که علم را فرا می گیرد، و امّا وظایف معلّم مرشد، هشت تاست:

نخستین وظیفه ی معلم:

این است که متعلّم یعنی شاگرد خود را همچون فرزند خویش بداند. متعلّم یا شاگرد و کسی که علم می آموزد، باید اعتقاد داشته باشد که حقّ معلم بزرگتر از حقّ پدر است و معلّم است که سبب حیات باقی اوست و حال آن که پدر سبب حیات فانی اوست.

دومین وظیفه ی معلم:

این است که اقتدای به صاحب شرع کند و برای افاده ی علم، اجر و جزا نخواهد.

وظیفه ی سوم معلّم:

این است که هرگز از پند دادن به متعلّم و پرهیز دادن او از اخلاق زشت، با تعریض و تصریح، دریغ نورزد و او را از اشتیاق نسبت به مرتبتی که مافوق استحقاق اوست منع کند و نگذارد که کاری فوق طاقت و توانایی اش انجام دهد و همچنین پیوسته او را به غایت علوم آگاه سازد که جز سعادت اخروی و پرهیز از اغراض دنیوی نیست.

وظیفه ی چهارم معلّم:

این است که آنچه را می خواهد نهی کند، با اشاره به شاگرد بگوید و نه با تصریح، زیرا اشاره، در پرهیز مؤثرتر است تا تصریح، گفته اند: چه بسا که اشاره ای رساتر از تصریح است.

وظیفه ی پنجم معلّم:

این است که آن کس که متکفّل برخی از علوم است، نباید علمی را که از آن برخوردار نیست، در نزد متعلّم، زشت یا ناچیز جلوه­گر سازد.

وظیفه ی ششم معلّم:

این است که به قدر فهم متعلّمان سخن گوید و شیوه تدریس را به کار برد و یک باره در تربیت نخست، آنان را از امور آشکار به موارد دقیق و از ظاهر و علنی به پنهان و خفی منتقل نکند، بلکه به قدر استعداد شاگردان در این امر پیش رود و به معلّم و مرشد همه ی بشر اقتدا کند که گفت:«به ما جماعت انبیا امر شده است که به منزلت و مرتبت مردم نزول کنیم و با آنان به قدر عقولشان سخن گوییم.»

وظیفه ی هفتم معلّم:

این است که به متعلّم قاصر یعنی شاگردی که قصور می کند و یا هوش سرشاری ندارد، بیش از تحمل فهم او نیاموزد و به او نگوید که در ماورای آنچه به او آموخته است، تحقیق و تدقیقی وجود دارد که از او دریغ کرده است. وقتی معلّم به شاگرد چنین بفهماند که آنچه به او تعلیم داده است در حدّ خود متکامل است، شاگرد را در فراگرفتن درسی که به او داده شده است، بیشتر ترغیب می کند و حتّی می پندارد که همه ی مقصود در آن است و چون آن را به خوبی فراگرفت، به فراگرفتن درس های بالاتر به تدریج ترقّی می کند.

وظیفه ی هشتم معلّم:

آن است که معلّم علم عملی، عامل به علم خود باشد و به آنچه می آموزد، عمل کند. مقال خود را با حال خود تکذیب نکند و مردم را از کار استرشاد و رشد بیزار نسازد زیرا عَمَل با بَصَر درک می شود و علم با بصیرت ادراک می گردد و اصحاب بصر، بیش از اصحاب بصیرت اند.

هو مدد