۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه

هِرات و چشتِ شريف


هِرات پس از کابل و قندهار سومین شهر پرجمعیت افغانستان و مرکز دومین استان بزرگ افغانستان ، استانِ هرات است و قطب صنعتی این کشور و مهمترین کانون فرهنگی و تاریخی افغانستان به شمار می‌آید. رودخانه معروف هریرود از کنار این شهر می‌گذرد. هرات با جمعیت ۳۴۹٫۰۰۰ نفر (برآورد رسمی سال ۲۰۰۶)، سومین شهر پر جمعیت افغانستان است و همراه با کابل، قندهار و مزار شریف یکی از چهار شهر بزرگ افغانستان به شمار می‌آید. ساكنانِ اصلی هرات به زبان فارسی با لهجه هراتی سخن می‌گویند.
شهرِ هرات، خاستگاهِ عرفاي نامي‌اي همچون «خواجه عبدالله انصاري» بوده است. این شهر آرامگاههای بزرگان اولیا و علما را در خود جای داده از این جمله می‌توان آرامگاه خواجه عبدالله انصاری معروف به «پیر هرات»، بزرگترین شاعر صوفی هرات، جامی، امام فخر رازی و خواجه محمد ابوالولید را نام برد. آرامگاه خواجه عبدالله انصاری در روستای گازرگاه در شمال شهر هرات است که به فرمان شاهرخ تیموری ساخته شد.
هرات در برخی منابع، به خاک اولیاء الله معروف است. این سرزمین تاریخی، همواره کانون علم و فرهنگ بوده، علماء و فضلای بزرگ را در دامان خویش پرورانیده‌است. در فهرست زیر نام تعدادی از آنها که در هرات به دنیا آمده یا زیسته‌اند آمده‌است:
* خواجه عبدالله انصاری مشهور به پیر هرات، عارف و شاعر سدهٔ پنجم هجری
* مولانا عبدالرحمن جامی، عارف و شاعر سدهٔ نهم هجری
* امام فخر رازی، سدهٔ ششم هجری
* کمال‌الدین بهزاد، نقاش و مینیاتوریست عصر تیموریان
* امیر علیشیرنوایی، دانشمند و شاعر عصر تیموریان
* میرعلی هروی، خوشنویس عصر تیموریان
* مولانا حسین واعظ کاشفی، واعظ عصر تیموریان
* میرخواند، مورخ عصر تیموریان
* گوهرشادبیگم، همسر سلطان شاهرخ تیموری، یکی از زنان نیکوکار و نامدار
* معین الدین شاهرخ تیموری، از بزرگترین پادشاهان تیموری و شاهی هنرپرور و ادب دوست
* ساتی‌برزن، والی هریوا، در عصر داریوش سوم، آخرین شاهنشاه هخامنشی
* خواجه محمد ابوالولید، واعظ سدهٔ سوم هجری
* خواجه علی موفق بغدادی، شاعر سدهٔ سوم هجری
* فوشنجی هروی، عارف سدهٔ چهارم هجری
* شهزاده قاسم، از نوادگان پیامبر اسلام
* شهزاده عبدالله، از نوادگان پیامبر اسلام
* سلطان آغا
* خواجه غلطان ولی، استاد خواجه عبدالله انصاری(البته استاد حضرت خواجه در طريقت، حضرت شيخ ابوالحسن خرقاني در خرقانِ سمنان بوده‌اند.)
* ملا ناسفنج
* سید عبدالله مختار، از بزرگان مشایخ هرات
* ابوعبدالله هروی، از مشایخ تصوف
* سیفی هروی، مورخ سدهٔ هشتم هجری و مؤلف تاریخ‌نامه هرات
علاوه بر هرات، شهرستانِ چشتِ شریف در۱۶۰ کیلومتری شرق هرات واقع شده است که ازمسیر شهرستان «اوبه» در۹۰ کیلومتری هرات می‌گذرد ودرسرِ شاه‌راه هرات به چخچران واقع شده است. چشت شریف یکی ازشهرستان های مهم هرات است که معدن مهم سنگ مرمر وهم چنین بند حیاتی و مهم سلما درآن واقع شده است. شهرستان چشت ازآنجا که درکنار دریای هریرود واقع شده است، یکی از شهرستان‌های زراعتی و حاصلخیز می‌باشد که زمین‌ها ی آن دو فصل کشت می‌شود، یک فصل گندم و بعد از برداشت گندم روی‌‌ همان زمین ماش می‌کارند. از دیگر محصولات این شهرستان برنج صدری و برنج نیلوفر است که جزو محصولات مهم این شهرستان می‌باشد.
روی طاقِ دروازه‌ي ورودیِ چشتِ شریف نوشته شده است:« به مرکز طریقهٔ چشتیه خوش آمدید». در سمت چپ دروازه‌ي ورودی درست به کنار جاده، ساختمان خرابه‌اي از خانقاه شریف واقع شده است که محل عبادت سلسله‌ي چشتیه بوده است. کمی آن طرف‌تر از این خانقاه، زیارتگاهی با دو گنبد و منار دیده می‌شود که قبر سلطان مودود چشتی یکی ازبنیان‌گذاران و مبلغین سلسله‌ي چشتیه است. درمیان صحن زیارتگاه یک مدرسه دینی واقع شده است که تعدادی مبلغ دين در آنجا زندگی می‌کنند. درمیان زیارتگاه روی یک لوحه‌اي که قاب گرفته شده است در مورد سلطان مودود چشتی با خط خوش وقلم‌نی تذكره‌اي نوشته شده که خلاصه‌ي آن چنین است:
حضرت سلطان مودود چشتی دررجب سنه ۴۳۳ ه ق درچشت شریف به دنیا آمد ودرعمر ۷ سالگی قرآن را از حفظ بود و به عمر ۱۶ سالگی به کمال علوم رسید و در این هنگام کتاب‌های منهاج العارفین و خلاصت الشریعه را تصنیف کرد و در ۲۹ سالگی از جانب پدرِ بزرگوارش سیدنا ناصرالدین ابویوسف چشتی، برسجاده خلافت وارشاد نشست و به هدایت خلق مشغول گشت و درممالک شام، فلسطین، عراق، عربستان، وبلخ و بخارا، سیرنمود. به روایتی ۱۲ خلیفه دراطراف و اکناف داشته است.
و مریدان زیادی ازانس وجن داشت. ودرجمله‌ای چنین آمده است « ونقل است که اگر وی را طواف کعبه آرزو بودی ازنظرمردمان غائب شدی وطواف نموده بازآمدی »
درمورد سلسله چشتیه درهمین لوحه چنین نوشته شده است:« سلسلهٔ چشتیه در۳۱۴ هجری توسط خواجه شراف الدین ابواسحاق شامی، شایع واساس گذاری شده است. »
(در سده‌ي پنجم و ششم هجری چندتن از بزرگان دین در خراسان قصبه‌ي چشت، یک سلسلهٔ رشد و هدایت را بنيان نهادند. این نظام خانقاهی بنامِ چشتیه پا گرفت. در تاریخ این فرقه نام بزرگانی چون خواجه ابو احمد ابدال چشتی (م ۳۵۵)، [برخی از منابع خواجه ابدال چشتی را مؤسس طریقهٔ چشتیه دانسته‌اند و فقط سلسله را به خواجه معین به علت شهرت وی و تبلیغات گستردهٔ او که به سادگی از کنار آن نمی‌توان گذشت، منسوب کرده‌اند؛ و گرنه مؤسس اصلی طریقهٔ چشتیه را همین «خواجه ابو احمد ابدال چشتی» می‌دانند که در بارهٔ وی نوشته‌اند که: «شرف الدین ابو اسحاق شامی»، از مشایخ بزرگ صوفیه (اواخر ۳ و اوایل ۴ق.) معروف به «خواجهٔ اهل چشت»، که جامع میان علوم ظاهر و باطن و در ریاضت ممتاز بود و از شاگردان «ممشاد دینوری» محسوب می‌شد. پس از بشارت به تولد او، در بارهٔ وی گفته‌است که از وی (خواجه ابدال) خاندان عظیمی ظاهر خواهد شد، «خواجه محمد بن ابی احمد چشتی»، پسر «خواجه احمد» (م ۴۱۱)، «خواجه یوسف بن محمد سمعان» (م ۴۵۹) ـ «خواجه مودود چشتی» (م ۵۲۷)، «خواجه احمد مودود چشتی» (م ۵۹۷ ق)، «شیخ احمد چشتی» و برادرش «خواجه اسماعیل چشتی »[که مدفن تمامی این بزرگان واقع در چشت شریف است]، به چشم می‌خورد. از «خواجه قطب الدین مودود چشتی » یک سلسلهٔ دیگر بنام سلسله مودودیه پايه‌گذاري شد - این سلسله از طريق پسر اولاد «خواجه قطب الدین مودود چشتی» از چشت به طرف بلوچستان آمد به این سلسله خرقهٔ ارادت از «خواجه مودود» به فرزندش «خواجه نجم الدین احمد مشتاق» رسید- سلسلهٔ این بزرگانِ مودودی به قومهای افغان، براهوهی و بلوچ رسيده است - این سلسله بنامِ مودودیه چشتیه معروف شد. آخرين پير «طريقت چشتيه» حضرت مولانا «سيد عثمان مودودي چشتي» هستند كه ايشان جانشين بلافصل
مقتدانا «حضرت آیت الله شیخ حسنعلی اصفهانی ( نخودکی)»(قدس سره) مي‌باشند. حضرت مولانا «سيد عثمان مودودي» به مدت ده سال در مشهد مقدس تشريف داشتند كه اكثر عرفاي خراسان و ايران از محضر پربركت ايشان مستفيض مي‌گرديدند و سرانجام به شهر هرات عزيمت فرمودند. لازم به يادآوري است حضرت پروفسور مولانا علامه «سيد ابوالاعلي مودودي» يكي از بزرگترين اسلام‌شناسان امروز جهان اسلام، (صاحب كتب زيادي در اسلام و فلسفه و حكمت و ...) برادرِ حضرت «سيد عثمان مودودي» مي‌باشند. كه بر اهل تحقيق واجب و لازم است كه براي شناخت بيشتر مطالب و معاني اسلامي به آثار اين علامه‌ي بزرگ مراجعه و بهره‌مند گردند. بنا به فرمايش استاد «سياوش فرداد» سالها پيش دانشمند و مولاناشناس بزرگ زنده ياد سركار خانم «آنه ماري شيمل» كه به مشهد تشريف آورده بودند چندين بار درخواست ملاقات و ديدار حضرت «سيد عثمان مودودي» را داشتند كه بالاخره در مشهد مقدس به همراهي‌ِ تعدادي از اساتيدِ برجسته من‌جمله استاد «حسن لاهوتي »و استاد «سياوش فرداد» و ديگران به زيارت حضرت «مقصود علي‌شاه كاشاني» نائل گرديده و سپس به زيارت حضرت «سيد عثمان مودودي» افتخار تشرف پيدا كردند حضرت مولانا «سيد عثمان مودودي» اين بانوي بزرگوار را دختر شايسته و فرزند به حق مولانا جلال‌الدين محمد بلخي مي‌دانستند و مي‌ناميدند.)

درادامه‌ي اين لوحه چنین آمده است:« سلسلهٔ قادریه توسط «حضرت شیخ عبدالقادرگیلانی»، و سلسلهٔ سهروردیه توسط «شیخ شهاب الدین سهروردی» درسنه ۶۲۰ ه وسلسلهٔ نقشبندیه توسط «شاه نقشبند» درسنه حدود ۸۰۰ ه ق پایه گذاری شده است.»

هو مدد

۱۳۸۹ بهمن ۸, جمعه

ديوان حضرت عمان ساماني

كيست اين پنهان مرا در جان و تن
كز زبـان مـن هــمـي گـويـد سـخـن
با درود خدمت خوانندگان بزرگوارِ وبلاگ پيمانه، در اين پُست قصد دارم يكي از بهترين شعراي عرفانيِ كهن‌گويِ معاصر را خدمت شما گراميان معرفي نمايم.
بيت فوق را دهه‌ي شصتي‌ها از راديو زياد شنيده‌اند و بسياري گمان مي‌برند كه اين بيت در «مثنوي معنوي» يافت مي‌شود. زيرا به لحاظ ساختار و وزن و معاني، بي شباهت به اشعارِ «مولانا جلال الدين محمد بلخي(مولوي)»، نيست. اما اين بيت، مطلعِ شعرِ نخستِ ديوانِ حضرت «عمان ساماني»، با نام «گنجينة الاسرار» است كه اين شاعر بلند پايه، ديوان خود را با چنين استحكامي آغازيده است و تا پايان بر همين منوال انجاميده.
ديوان ايشان را به صورت فايلِ Word از اينجا مي‌توانيد دانلود كنيد.
مختصري از شرح حال اين عزيز برگرفته از مقدمه‌ي كتاب را در ادامه مي‌خوانيد:

عمان سامانی از شاعران معروف شهر سامان از توابع شهرستان شهرکرد استان چهارمحال و بختیاری ایران است. میرزا نور الله «عمان سامانی» ملقب به تاج الشعرا از شاعران صاحب نام و پر آوازه سالهای ۱۲۵۸ تا ۱۳۲۲ قمری است، نیاکان او همه از دری سرایان، پارسی گویان و آذری سرایان اعصار خود بوده‌اند، پدرش میرزا عبدلله متخلص به «ذره» مولف «جامع الانساب» و جدش میرزا عبدالواهاب سامانی متخلص به«قطره» و عمویش میرزا لطف لله متخلص به «دریا» همگی از شاعران عهد ناصری بوده‌اند که در دانش‌های دیگر نیز دستی داشته‌اند. میرزا نورالله همانند بسیاری از نیاكان خود در سلك تصوف و عرفان بودند، در حلقه ارادتمندان سعادتعلیشاه اصفهانی مشتهیر به طاووس العرفا بود.

علی اكبر دهخدا درباره عمان سامانی می‌نویسد: میرزا نوراﷲ بن میرزا عبداﷲ بن عبدالوهاب چهارمحالی اصفهانی. ملقب به تاج الشعراء و مشهور به عمان سامانی. وی از اهالی قریه «سامان» است که آن از قرای چهارمحال خاک بختیاری می‌باشد. وی در سال ۱۲۶۴ هـ.ق. متولد شد و در شب سه‌شنبه دوازدهم شوال سال ۱۳۲۲ هـ.ق. درگذشت و در وادی السلام نجف دفن شد. او را دیوانی است به نام «گنجینة الاسرار» که در هند و در ایران به چاپ رسیده‌است».

نقل است که جنازه عمان را در مسجد جامع سامان به خاک سپردند و بعدها به نجف اشرف و غری شریف به دار الاسلام انتقال دادند.

از آثار عمان سامانی می‌توان به گنجینة الاسرار و مخزن الدرّر اشاره کرد. گنجینة الاسرار شاهکار عمان است. حبیب الله فضائلی در وصف گنجینة الاسرار آورده‌است این کتاب بحق کنز اسرار یا چنانچه خود سراینده نامیده گنجینه اسرار است، اسراری از ظهور عشق و جمال، اسراری از راز و نیاز عاشق و جذبه‌های معشوق، اسراری از سیر و سلوک و حالات وجد و شوق، اسراری از سوز و گداز و هجران و وصل.

هو مدد

۱۳۸۹ بهمن ۶, چهارشنبه

پوست كندن پرتقال و رهبري اركستر

با سلام و درود خدمت خواندگان گرامي وبلاگ پيمانه، شما بزرگواران را به خواندنِ مطلبي از سايت «اُشو سِنْتِر» درباره‌ي آگاهي دعوت مي نمايم:


به همه چیز توجه داشته باشید؛
کوچک و بزرگ ندارد. خدا را می‌توان همه‌جا پیدا کرد
یکی از شاگردان ایکیو سراغ او رفت.
باران می‌بارید. شاگرد وارد کلبه‌ی ایکیو شد
و چتر و کفش‌هایش را بیرون گذاشت.
پس از به جا آوردن احترام،
ایکیو از او پرسید: چترت را کدام طرف کفش‌هایت گذاشتی؟
شاگرد متحیر شد. این چه سوالی بود…
معمولاً اساتید در مورد خدا، بیداری کندالینی،
باز شدن چاکراها و نورهایی که در ذهن‌تان می‌درخشند، می‌پرسند؛
اما ایکیو سوالی کاملاً معمولی پرسیده بود.
کفش و چتر چه ارتباطی با معنویت داشتند؟
شاگرد نمی‌توانست به یاد آورد که چتر را کدام طرف کفش‌هایش گذاشته‌است.
اصلاً چه کسی به چنین موضوعی اهمیت می‌دهد؟
ایکیو شاگرد را نپذیرفت و به او گفت: برو و هفت سال دیگر مراقبه کن
شاگرد جواب داد: هفت سال دیگر! به خاطر این اشتباه کوچک؟
ایکیو گفت: اشتباه، بزرگ و کوچک ندارد.
تو هنوز با آگاهی کافی زندگی نمی‌کنی. همین
فرقی میان چیزها نگذارید.
نگویید این موضوع، کوچک و بی‌اهمیت است و آن کار معنوی‌است.
آگاه باشید و آن‌گاه همه چیز معنوی می‌شود.
بدون حضور و آگاهی، همه چیز خالی از معنویت خواهد بود
معنویت را شما انتشار می‌دهید.
معنویت، هدیه‌ی شما به جهان است
انرژیِ مراقبه کیمیاست؛
پست‌ترین‌ها را به والاترین‌ها تبدیل می‌کند.
یک پرتقال را طوری پوست بکنید که گویی یک ارکستر را رهبری می‌کنید
همراه با آگاهی، همه چیز معنوی است.
اشو
برگردان از فرشید قهرمانی

هو مدد

۱۳۸۹ دی ۳۰, پنجشنبه

حضرت ابراهيم ادهم

ابراهيم ادهم گفت: در همه عُمر در دنيا سه شادي به دلم رسيد و به آن سه شادي نفسِ خويش را مقهور و مغلوب كردم: 1- در شهرِ انطاكيه برهنه‌پاي و برهنه‌سر مي‌رفتم هر كس به من طعنه‌اي مي‌زد، آخر يكي گفت: اين بنده گريزپاست كه از خداوندِ خويش گريخته! مرا آن سخن خوش آمد كه به حقيقت چنان بودم، و با خود گفتم: اي گريخته‌ي رميده، كي باشد كه از درِ آشتي درآيي؟ 2- در كشتي نشسته بودم، مسخره‌اي در ميان آن جماعت بود كه ساعت به ساعت آمدي و بر قفايِ من سيلي زدي، كه در ميانِ آن مردم مرا از همه حقيرتر مي‌ديد! 3- در شهرِ منطيّه سر به زانويِ غم نهاده و در واديِ كم و كاستيِ خود افتاده، بي‌حرمتي بيامد و بندِ لنگِ دورِ كمرِ خود را بگشاد (ادرار كرد) و گفت: بگير اي شيخ اين گلاب است! در آن حال نفسِ من از حقارت نيست گشت و دلِ من بدان شاد شد و آن شادي را از بارگاهِ كبريائي برايِ خود سعادت يافتم. (كشف الاسرار اثر خواجه عبدالله انصاري)

ابواسحاق ابراهیم بن ادهم بن منصور زید بن جابر بلخی از عرفا و زهّاد نیمه اول قرن دوم هجری از طبقه اول صفویه به شمار می آید. تولد او را حدود سال 100 هجری روایت کرده‌اند. وی از امیر زادگان بلخ بود که متحول شده و قدم به دایره سیر و سلوک نهاده بود. مورخین او را از اهالی قبیله بنی عجل در قبیله بنی تمیم می‌دانند و نسب او از این جهت مهم است که این طایفه در التزام به تشیع مشهور بود و به همین دلیل اکثر مورخان ابراهیم ادهم را شیعه می دانند. وی پس از ترک سلطنت ظاهری، رو به صحرا نهاد. به گفته عطار نیشابوری، پس از ترک بلخ به نیشابور رفت و مدت 9 سال در غاری به عبادت و ریاضت پرداخت، سپس به مکه رفت و مجاورت خانه خدا را برگزید، آن‌گاه به شام رفت. در برخی از منابع تاریخی آمده است که ابراهیم ادهم در مکه به خدمت امام زین العابدین و امام محمد باقر علیه السلام رسید و از برکات آنان بهره مند شد. بنا بر روایاتی، هنگامی که امام صادق علیه السلام از کوفه عازم مدینه بود، ابراهیم نیز همراه جمعی از علما به مشایعت امام رفت. اغلب مورخان تاریخ وفات او را سال 160 یا 161 قمری و قبرش را در بغداد یا شام می‌دانند.( دایره المعارف تشیع، دایرةالمعارف اسلامی، حلیه الاولیاء)

ابتدا ابراهیم ادهم آن بود که پادشاه بلخ بود، و عالمی زیر فرمان داشت و چهل شمشیر زرین با چهل گرز زرین در جلو و عقب او میبردند. یک شب بر تخت خفته بود نیم شب سقف خانه بجنبید چنانکه کسی بر بام میرود، آواز داد که کی است. گفت آشناست اُشتری گم کرده ام بر این بام طلب میکنم. گفت ای جاهل اُشتر بر بام میجویی. گفت ای غافل تو خدای را در جامهء اطلس خفته بر تخت زرین میطلبی. از این سخن هیبتی به دل او آمد و آتشی در دلش افتاد تا صبح آنروز نخوابید. چون روز شد بر تخت نشست متفکر و متحیر و اندوهگین، ارکان دولت هر یکی بر جای خویش ایستادند، غلامان صف کشیدند، ناگاه مردی با هیبت از در درآمد چنانکه هیچ کس را از خشم و خدم زهره نبود که گوید تو کیستی، جمله را زبانها بگلو فرو شد، همچنان می آمد تا پیش تخت، ابراهیم گفت چه میخواهی. گفت در این رباط فرو می آیم. گفت این رباط نیست سرای من است تو دیوانه‌اي. گفت این سرای پیش از این از آن کی بود. گفت از آن پدرم. گفت پیش از آن. گفت از آن پدر پدرم. گفت پیش از آن. گفت از آن فلان کس. گفت پس رباط این بُود که یکی می آید و یکی میگذرد. این بگفت و ناپدید شد و او خضر علیه السلام بود. سوز و آتش جان ابراهیم زیاده شد، و دردش بر درد بیفزود. گفت اسب زین کنید که به شکار میروم که مرا امروز چیزی رسیده است که نمیدانم چیست، خداوندا این حال بکجا خواهد رسید. اسب زین کردند روی به شکار نهاد، سراسیمه در صحرا میگشت چنانکه نمیدانست که چه میکند، در آن سرگشتگی از لشکر جدا افتاد در راه آوازی شنید که «انتبه»، بیدار گرد، ناشنیده کرد و برفت. دوم بار همین آواز آمد، هم بگوش درنیاورد. سوم بار همان شنید، خویشتن را از آن دور افکند. چهارم بار آواز شنید که «انتبه قبل ان تنبه» بیدار گرد پیش از آن که بیدار کنند. اینجا یکبارگی بی اختیار میشود، ناگاه آهوی پدید آمد خویشتن را مشغول بدو کرد. آهو با او به سخن آمد که مرا به صید تو فرستاده اند تو مرا صید نتوانی کرد، ترا از برای اینکار آفریده اند که میکنی، هیچ کار دیگر نداری. ابراهیم گفت این چه حالی است ، روی از آهو بگردانید، همان سخن که از آهو شنیده بود از قربوس زین آواز آمد، خوفی در او پدید آمد و کشف زیادت گشت. چون حق تعالی خواست تا کار تمام کند سه بار دیگر همان آواز آمد تا کشف به اتمام رسید و ملکوت بر او گشاده گشت، یقین حاصل شد و فرو آمد و جمله جامه و اسب از آب چشمش آغشته گشت، توبه کرد، شبانی را دید نمدی پوشیده وکلاهی از نمد بر سر نهاده ، گوسفندان در پیش کرده. بنگریست غلام وی بود، قباء زرکشیده و کلاه مغرق بدو داد و گوسفندان بدو بخشید و نمد از او بستد و در پوشید و کلاه بر سر نهاد... پس همچنان پیاده در کوهها و بیابانها بی سر و پا میگشت و بر گناهان خود نوحه میکرد. پس از آنجا به نیشاپور افتاد، گوشه‌ي خالی می‌جست که به طاعت مشغول شود، تا بدان غار افتاد که مشهور است. نه سال ساکن غار شد... روز پنج‌شنبه به بالای غار برفتی و پشته‌ي هیزم گرد کردی و صبحگاه روی به نیشاپور کردی و آنرا بفروختی و نماز جمعه بگذاردی و بدان سیم نان خریدی و نیمه به دراویش دادی و نیمی بکار بردی و بدان روزه گشادی تا دگر هفته باز آن ساختی... چون مردمان از کار او آگاه شدند از غار بگریخت و روی به مکه نهاد... نقل است که چهارده سال قطع بادیه کرد که همه را در نماز و تضرع بود تا نزدیک مکه رسید... نقل است که چون از بلخ برفت او را پسری ماند به شیر و چون بزرگ شد پدر خویش از مادر طلب کرد، مادر حال بگفت که پدر تو گم شد... نقل است که گفت وقتی در بادیه متوکل میرفتم، سه روز چیزی نیافتم، ابلیس بیامد و گفت پادشاهی و آن چندان نعمت بگذاشتی تا گرسنه به حج میروی با تجمل به حج هم توان شد که چندین رنج بتو نرسد. گفت چون این سخن از وی بشنیدم، بسر بالایی برفتم ، گفتم الهی دشمن را بر دوست گماری تا مرا سوزاند، فریاد رس که من این بادیه را به مدد تو قطع توانم کرد، آواز آمد یا ابراهیم آنچه در جیب داری بیرون انداز تا آنچه در غیب است ما بیرون آوریم، دست در جیب کردم چهار دانگ نقره بود که فراموش مانده بود چون بینداختم ابلیس از من رمید و قوتی از غیب پدید آمد. (تذكره الاولياء، شيخ فريد الدين عطار نيشابوري)

۱۳۸۹ دی ۲۸, سه‌شنبه

حضرت بوعلی قلندر



بوعلی قلندر ، شرف الدین پانی پتی ، از عارفان و شاعران شبه قاره در قرن هفتم و هشتم . قلندر لقب او بوده است (مدرس تبریزی ، ج 3، ص 200). او را قطب ابدال نیز دانسته اند. سلسلة نسبش با چند واسطه به ابوحنیفه نعمان بن ثابت کوفی (متوفی 150) می رسد (چشتی عثمانی ، ص 190). برخی ، به اشتباه ، پدر وی را شیخ فخرالدّین عراقی صاحب لمعات دانسته اند، در حالی که پدر او سالار فخرالدین عراقی است . سالار فخرالدین از موطن خود در نواحی کرمان به هند مهاجرت کرد و در شهر پانی پت اقامت گزید. مادر او نیز، بی بی حافظ جمال ، خواهر شاه محمد کرمانی از اسلاف شاه نعمت الله ولی ، بوده است (خیرآبادی ، ص 171ـ172، 175ـ176؛ غلام سرور لاهوری ، ج 1، ص 114).

بوعلی قلندر در 602 یا 605 ولادت یافت (خیرآبادی ، ص 176؛ بوعلی قلندر، 1360 ش ، مقدمة میرطاهر، ص 5). دربارة این که زادگاه او پانی پت بوده یا نه اختلاف هست (خیرآبادی ، همانجا؛ میرحسین دوست سنبهلی ، ص 162). وی گاه در پانی پت ، گاه در کَرنال سکونت داشته است (هدایت ، ص 97). بعد از گذراندن تحصیلات مقدماتی در پانی پت ، برای ادامة تحصیل به دهلی رفت و در همانجا نیز به تدریس و ارشاد دینی مشغول شد (امین احمد رازی ، ج 1، ص 352؛ چشتی عثمانی ، همانجا؛ خیرآبادی ، ص 177). بعدها، بر اثر جذبه های معنوی ، از اشتغال به درس و بحث چشم پوشید، کتابها را در آب انداخت و قلندری پیشه کرد، به ممالک مختلف سفر کرد و از عرفا و بزرگان مختلف کسب فیض نمود. گفته اند مدتی در قونیه از محضر شمس تبریزی و مولوی استفاده کرد و از آنان خرقه گرفت (هدایت ، همانجا؛ بوعلی قلندر، 1399، مقدمة تفهیمی ، ص 21؛ محدث دهلوی ، ص 124؛ حسنی ، ج 2، ص 4)، سپس به پانی پت رفت و به ارشاد خلق و تبلیغ اسلام پرداخت . در نتیجة مساعی او بسیاری از کافران و مشرکان به دین اسلام مشرف شدند (چشتی عثمانی ، همانجا؛ خیرآبادی ، ص 179؛ بوعلی قلندر، 1399، مقدمة تفهیمی ، همانجاها).

بوعلی قلندر اواخر عمر را بیشتر در حالت سُکر و استغراق گذراند و در رمضان 723یا724 وفات یافت و در کرنال دفن شد، اما بعدها جسد او را به پانی پت انتقال دادند، ازینرو هر دو جا زیارتگاه مردم است (امین احمد رازی ، همانجا؛ چشتی عثمانی ، ص 191؛ محدث دهلوی ، ص 125؛ حسنی ، ج 2، ص 3).

دربارة سلسلة طریقت بوعلی قلندر گزارشهای متفاوتی هست ؛ بعضی وی را با چند واسطه ، پیرو قطب الدین بختیار اوشی کاکی (متوفی 634)، و برخی پیرو شیخ نظام الدین اولیا بداؤنی (متوفی 725) دانسته اند. بنابراین گزارشها او از مشایخ سلسلة چشتیه است ، و شاخه ای از سلسلة چشتیه به نام قلندر شاهی را به او نسبت می دهند (غلام سرور لاهوری ، ج 1، ص 326؛ آریا، ص 185؛ چشتی عثمانی ؛ هدایت ، همانجاها). به روایتی دیگر، از طریق شمس تبریزی ، مرید شیخ قطب الدین ابهری (متوفی 577)، جانشین ابونجیب ضیاءالدین سهروردی ، بوده است (حسنی ، همانجا). اما صحت هیچکدام از این اقوال به اثبات نرسیده و وی گویا به سلسلة خاصی تعلق نداشته است (محدث دهلوی ، ص 124؛ د.اردو ، ذیل «ابوعلی (بوعلی ) قلندر»). همچنین او به طریق اویسی از رسول اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم و حضرت علی علیه السلام کسب فیض کرده است (بوعلی قلندر، 1399، مقدمة تفهیمی ، ص 20؛ خیرآبادی ، ص 180).

به گزارش برخی تذکره نویسان و مورخان ، بوعلی قلندر با برخی صوفیة آن دوره ، مانند لعل شهباز قلندر، ضیاءالدین سنامی ، شمس الدین ترک پانی پتی و شیخ جلال الدین کبیرالاولیا پانی پتی مصاحبت و ملاقات کرده است . وی با امیر خسرو دهلوی نیز اشعاری رد و بدل می کرد (بوعلی قلندر، 1399، مقدمة تفهیمی ، ص 25؛ محدث دهلوی ، ص 125؛ چشتی عثمانی ، ص 189، 191؛ هاشمی سندیلوی ، ج 2، ص 761ـ 762). برخی از پادشاهان سلسله های مملوکیه ، خلجیه و تَغلَقیة (تُغُلقیة ) هند نزد وی حضور یافته به او اظهار ارادت می کردند (شمس سراج عفیف ، ص 28؛ غلام سرور لاهوری ، ج 1، ص 327؛ هاشمی سندیلوی ، ج 2، ص 760ـ763). علامه محمد اقبال لاهوری در آثار خود مخصوصاً مثنویات اسرار خودی و رموز بی خودی بارها از بوعلی قلندر و مقام روحانی او یاد کرده و از اشعار وی بهره جسته است (اقبال لاهوری ، ص 28ـ 29، 143؛ بوعلی قلندر، 1399، مقدمة تفهیمی ، ص 56 ـ5).

بوعلی قلندر در نظم و نثر پارسی استاد بود. او در شبه قارة هند، اولین شاعری است که در نعت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم شعر گفته است (نفیسی ، ج 1، ص 197؛ شیمل ، ص 553 ـ 554). در اشعارش «شرف »، «بوعلی » و «قلندر» تخلص می کرد (آقابزرگ طهرانی ، ج 9، قسم 2، ص 516؛ بوعلی قلندر، 1360 ش ، ص 11، 23، ...). مهمترین تألیفات منظوم او به این قرار است : دیوان ، مجموعة قصاید، غزلیات و رباعیات به فارسی که به زبان اردو و پنجابی نیز ترجمه و چاپ شده ، و حبیب الله مظهر نظامی و شیخ عطا محمد نظامی شرحی به عنوان مفتاح الغیب بر آن نوشته اند (منزوی ، ج 7، ص 387؛ ج 9، ص 2136ـ2137)؛ سه مثنوی به فارسی که آنها را شبیه مثنوی مولوی و به همان وزن سروده (نفیسی ، همانجا) و گاه ابیاتی از آن و همچنین از مثنوی منطق الطیر عطار را تضمین کرده است (بوعلی قلندر، 1399، ص 82 ـ 88، 104).

مجموعة اشعار فارسی او با نام کلام قلندری در حیدرآباد دکن چاپ شده ، و مثنوی سوم این مجموعه با نام گل و بلبل به تصحیح ، تحشیه و مقدمة ساجدالله تفهیمی و همچنین در گنجینه عرفان (منزوی ، ج 7، ص 384ـ385) به چاپ رسیده است (نیز رجوع کنید به دایرة المعارف بزرگ اسلامی ، ذیل «ابوعلی قلندر پانی پتی »). چند دوبیتی به زبان هندی نیز از او در دست است (خیرآبادی ، ص 181).

بوعلی قلندر تألیفاتی منثور نیز دربارة تصوف دارد، از جمله مکتوبات ، به فارسی ، مجموعة 112 نامه به یکی از مریدانش به نام اختیارالدین ، دربارة حقایق توحید و ترک دنیا، طلب آخرت ، محبت مولی و اختیار توکل و تفرید (تفهیمی ، ص 95؛ گوپاموی ، ص 358ـ359؛ محدث دهلوی ؛ نفیسی ، همانجاها)؛ چند رسالة منسوب به او از جمله حکم نامه و رسالة حقایق کلمه طیبه که تعلق آنها به وی مسلم نیست ؛ و چند نوشتة دیگر که تنها نام آنها در منابع آمده است (محدث دهلوی ، همانجا؛ بوعلی قلندر، 1399، مقدمة تفهیمی ، ص 26؛ منزوی ، ج 7، ص 384).(منبع)

يكي از نوادگان عارف ايشان، حضرت «سيد خليل عالي‌نژاد» هستند كه به علت نور معنوي كه در سيماي اين سيد بزرگوار مشاهده كردم، با كسب اجازه از استادِ ارجمندم، حضرت آقاي سياوش فرداد تمثال ايشان را در اين پست قرار دادم.



تمثال مبارك شهيد اهل حق حضرت «سيد خليل عالي‌نژاد»


۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه

چو بشنوي سخنِ اهلِ دل مگو كه خطاست / سخن شناس نه اي جانِ من خطا اينجاست

مطلب برگفته از تفسير آيه ي 50 سوره ي حجر در كشف الاسرار است:

اقسامِ فراست: فراست بر سه وجه است: اول ـ فراستِ تجربتي، و اين همه مميّزان را بود، دوّم ـ فراستِ استدلالي، و اين همه عاقلان را باشد، سوّم ـ فراستِ نظري، كه خاصِّ مؤمنان باشد كه آنان در دل دارند كه فرمود: از فراستِ مؤمن بپرهيزيد كه او به نورِ خدا نظر دارد.

نكته: فراستِ تجربتي بر ديده يا شنيده يا به خِرَد دريافتن است. فراستِ استدلالي قياسِ شرعي است در دين، و قياسِ عقلي است در غيرِ دين، و فراستِ نظري برقي است كه در دلِ مؤمن تابد و حجابها بسوزد تا لختي از آنچه غيب است بر او كشف شود و اين خاصِ انبيا و اولياء و صدّيقان است!

اقسام فراستِ مؤمن: (1) ـ يكي از بزرگان عرفان گويد: در جامعِ بغداد با گروهي از مريدان گِرد آمده بوديم، جواني از درِ مسجد درآمد سخت زيبا و ظريف و نيكوروي، ايشان او را به خود راه دادند با آنان بنشست و سخنهاي نيكو گفت: و خدمتهايِ نيكو كرد چنانكه دلهاي بعضي را ربود! عارفِ بزرگوار به مريدان گفت: گمان دارم اين جوان يهودي است. اين سخن بگفت و از ميانِ جمع برخاست و بيرون شد. جوان پرسيد مراد چه گفت؟ مريدان آنچه شيخ گفته بود باز گفتند. جوان برخاست و به پايِ شيخ افتاد و مسلمان شد؟ آنگاه گفت: ما در كتابِ خويش خوانده بوديم كه فراستِ راستگويان هرگز خظا نمي كند، من آمدم و امتحان كردم و گفتم اگر در طايفه ي صديقان صاحبِ فراستي باشد در اين طايفه ي اهلِ طريقت است! پس از آن، جوان خود از بزرگان بنامِ اهلِ طريقت گشت.هم از همان عارفِ بزرگ نقل كنند كه گفت: به تنهايي در باديه رفتم و رنجها كشيدم تا به مكّه رسيدم، و خودبيني و خودپسندي(عُجب) در نفسِ من فراديد آمد! پيرِزني مرا ديد گفت: اي فلان، من با تو در باديه همسفر بودم و با تو سخن نگفتم تا تو را از ذكرِ خود باز ندارم، اين گونه وسوسه ها را يعني عُجب از خود دور كن!

(2) ـ ديگري از عارفان گويد: به عبادتِ شيخِ بيماري رفتم، او را در حالِ رقّت باري يافتم و پيشِ خود گفتم اين شيخ چگونه با اين حال زار و نزار بهبودي يابد؟ شيخ گفت: فلاني، اين انديشه‌ هايِ پست از خاطرِ خود دور كن، كه خداي را لطفهايِ پنهاني بسيار است!

(3) ـ شاهِ كرماني بسيار تند فراست بود گفت: هر كس چشم از حرام بپوشد و نفس از شهوات نگاه دارد، و مراقبتِ باطن را دوام دهد، و به ظاهرِ شرع عمل كند، و روزيِ حلال خورد، هرگز در فراست خطا نمي كند!

(4) ـ يكي از اهلِ عرفان را پرسيدند: فراستِ متفرّسين از چه سبب باشد؟ گفت: ازان سبب كه خداوند فرمود: وقتي انسان را آفريدم روحِ خود را در او دميدم و اين اثرِ روح خدا است و به همين جهت به فرشتگان گفتم: آدم را سجده كنيد، پس هركس از آن نور بهره مند تر است در فراست تواناتر!!

هو مدد

۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

گفتاري نغز از حضرت آقاي حسن زاده آملي

چون معلول هر چه دارد پرتوی از علّت است، تمام اشیاء را مرائی جمال حقّ بیند. و چون معلول به علّتش قائم است علّت با معلول معیّت دارد، نه معیّت مادی و اقتران صوری، بلکه معیّت قیومی که اضافه اشرافی علّت به ما سواها است. و چون در سلسله موجودات اوّل علّت است و با همه و در همه اوّل اوست، پس اوّل علّت دیده می شود سپس معلول.