۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

استاد و شاگرد 1

روزي شاگرد كتابي آماده ي چاپ كرده بود و آن را در دو نسخه صحافي و مهياي ارائه نموده بود. حضرت استاد دستور، دستور كه نمي توان گفت، فرمودند كتابت را به آقاي «الف» نشان بده، او امضا كند تا چاپخانه كتاب را بپذيرد. شاگرد كتاب را نزد آقاي «الف» برد. او نبود. شاگرد كتاب را به يكي از نزديكان آقاي «الف» داد و ساعت مراجعت را سوال نمود. هنگامي كه براي اخذ نظر آقاي «الف» و احتمالاً هماهنگي با او برگشت، آقاي «الف» كتاب را پس داد و گفت كه اين كتاب را امضا نمي كند.(نه به اين صراحت، اما بسيار مودبانه اين منظور را رساند.) شاگرد از آقاي «الف» تشكر كرد و خداحافظي. حكايت را براي حضرت استاد بازگفت. هرچند مي دانست(نمي ديد) كه حضرت استاد خود تمام ماجرا را ديده اند و در نهايت گفت:«از غروري كه در ايشان(آقاي «الف») ديدم، خوشم نيامد». حضرت استاد فرمودند:«اينكه ايشان (آقاي «الف») كتاب را پس داده اند و امضا نكرده اند مهم نيست، اما اينكه شما (شاگرد) ناراحت شديد خوب نيست و بايد روي خودتان(يا اين موضوع) كار كنيد».

۲ نظر:

  1. بسيار خوب . درود ما را چون دلپذير سرودي

    باور داشته باشيد

    az tarafe : 10(666-خودم)= ?

    ياعلي مددي . مشهد : ساعت 23 ي چهارشنبه شب

    1 3 8 9 / 3 / 1 2

    پاسخحذف
  2. درود و دو صد بدرود بر راموناي بزرگوار
    عذر خواهي بنده را پذيرا باشيد از بابت تاخير بسيار طولاني در جواب دادن به نظر، به علت اينكه بنده از طريق ايميل پست ها را وارد مي كنم و حاج آقاي گوگل هم هيچ پيامي به بنده ندادند كه كسي در اين وبلاگ نظري گذاشته و احتمالا اين قابليت وجود داشته باشد و بايد آن را فعال كنم
    به هر حال پوزش بنده را بپذيريد
    از اينكه به اين حقير افتخار داديد و به اينجا سر زديد بسيار سپاسگذارم

    يا عصمت الله مدد
    رهرو
    1389/05/16
    ساعت16:52

    پاسخحذف